فرناز سادات فرناز سادات ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات فرناز و فرهام

سیصد روز پر از خوشبختی

سلام به قول مادر جون گل بی خار من   10 ماه پر از خوشبختی از روزی که به دنیا اومدی می گذره و من و بابا محمد هر روز شاهد بزرگتر شده و شیرینتر شدن تو کوچولوی دوست داشتنی هستیم   یعنی میشه من و بابا محمد زنده باشیم و .................   فرناز ساداتم الان دیگه می تونی کنار مبل یا تخت به راحتی راه بری , حتی سعی می کنی بالا هم بری !!!!   وقتی بهت می گم عزیزی تو هم می گی زیزی   نسبت به من و بابا محمد خیلی ابراز احساسات می کنی , مرتب میای بوس می کنی فدات شم   در در رو خیلی خوب می شناسی وقتی بهت می گم بریم دردر به سمت در خونه نگاه می کنی و وقتی هم می ریم بیر...
29 مهر 1393

اولین سفر دسته جمعی و 9 ماهگی فرناز خانم

تابستون امسال برای اولین بار همه خانواده با هم رفتیم سفر   سفرمونو با خاله ملیحه و دایی مرتضی و بابایی از طبس شروع کردیم و رفتیم تهران پیش خاله محبوبه. دایی مجتبی هم بعد از ما با زن دایی از اصفهان اومدن.   ادامه سفر از تهران به سمت ماسال عروس گیلان تا آستارا و سرعین و جاده خلخال و ............ بود. هوا عالی , همه با هم برای اولین بار خیییییییییلی خوش گذشت.   و اما شما کوچولوی ناز ........... !   تو صندلیت که حاضر نبودی بشینی مگر چند دقیقه به زور اسباب بازیات و یا اینکه شیر می خوردی می خوابیدی بعد می گذاشتمت تو صندلی   غذا هم که خیلی کم می خوردی و همش شیر شی...
13 مهر 1393

فرناز سادات و پیشرفت های 8 ماهگی

سلام عزیزدلم ببخش که دیر اومدم این چند وقت سرمون خیلی شلوغ بود : مسافرت , عروسی عمه جون , رفتن مجدد بابایی و شلوغی کارم تو اداره و ........ الان چهار دست و پا راه می ری و به راحتی کنار دیوار و یا مبل و ... وایمیستی , از یه پله بالا یا پایین می ری     خیلی شیطون شدی همیشه وسط سفره غذا هستی . خدا رو شکر اشتهات بهتر شده و خوب غذا می خوری     آب بازی خیلی دوست داری مخصوصاً تو حوض کوچیک خونمون     موبایلم خیلی دوست داری     جدیداً اینجوری می خوابی !     اینم تولد عمه منصوره جانه   ...
13 مهر 1393
1